در این دم حقیرم،پستم و ناچیزم فروختم من حیا به یک دم
درونم را چه کردم من،چه کردم خداوندا روی بازگشت ندارم
نگاهی کن نگاهی کن به قلبم سیه چرده شده ز نفسم
فقیر و پست و رزل و خسته ام بگیر و پرتم کن به سوی دوزخ
که گر آتش بگیرم به از نفس درونم چه بهتر که بمیرم که نبینم
ادامه داده ام به این ره کثیفم خداوندا روی بازگشت ندارم
نگاهی کن نگاهی کن به قلبم صدایم همچو زوزه ی گرگ زمانه
که پشیمان از خورده به ناچار برادر گام هایم سست و لغزان و بی پایه است به ناگه ندایی سر میدهد رب بخشنده است نظرتان چیست در مورد شعر؟؟؟