یه شعر فوق العاده زیبا در ادامه مطلب منتظرتونه پیشنهاد ویژه سایت گلدن پیکه حتما ببینید
خودکاری به دستم صدایی لرزان
تازه فهمیدم راز این جهان
نکردم من یادی در روز لعل و لعب
تو راجویا شدم من در روز خطر
کمک کردی بازم به بنده ی حقیر
ولی باز تو را ز یاد بردم بنده ی فخیر
گناه کردم من،گناه کردم بی توجه
تازه یاد گرفتم من راز،با توجه
هر عطسه تو را به یادم می اورد
که باز زنده ام،نفس میکشم،تو را دارم
خودکارم نمی تواند رازم را بگوید
فقط مینویسد،قلبم فهمیده و میداند
تو با خلق من احسنت گفتی
ولی من به احسنت تو احسنت گفتم
اشک هایم سر نمی خورند برای تو
درحالی که من فهمیده ام بخشش تو
سینه ام درد دارد،درد،من طالب دوا
میجویم طبیب بنده ی تورا؟
نمیداند،نمیتواند،نه کل جهان
شفا دهد ذره ای از درد مرا
حال اینگونه طلب بخشش کنم تورا
که تو بخشاینده و من طالب دوا
www.goldanpic.rzb.ir
نویسنده:فریق محمدی