داستان مردی است که داشت تماشا میکرد در معیشت دو روزه خود به انچه می خواست دست پیدا کرده و بهترین لحظه هارا سپری میکند،میخورد،مینوشید،و از بس ثروت داشت مثل شلنگ اب ان را مصرف میکرد و زمانی که داشت زیباترین دختر هفت آسمان را برای خود
داستان مردی است که داشت تماشا میکرد در معیشت دو روزه خود به انچه می خواست دست پیدا کرده و بهترین لحظه هارا سپری میکند،میخورد،مینوشید،و از بس ثروت داشت مثل شلنگ اب ان را مصرف میکرد و زمانی که داشت زیباترین دختر هفت آسمان را برای خود انتخاب میکرد،ناگهان خدمتکارش لگد محکمی نثارش کرد و او را غرق درد کرد و خشکش زد و از این خواب شیرین بیدار شد چشمانش را که چشمک زنان باز کرد دید ای دل غافل این لگد هم از زن دیو روی او بوده است.و زن نیز به او گفت بلند شو برو دنبال کار که مثل خر خوابت برده و نعره میزنی توی خواب. مرد فلک زده ما نیز پس از تحمل شلاق صدای زن نگاهی تحویلش داد که از صد فحش و بدو بیراه بدتر بود،بلند شد و توی دلش گفت اخ اگه حقیقت داشت. و دنباله ی کار خویش گرفت. نویسنده: فریق محمدی